خیال گلستان به قلم ساناز لرکی
پارت بیست و پنجم
زمان ارسال : ۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
پرنیان کاملا با حرف او موافق بود برای همین دوباره نشست و سعی کرد آنچه اتفاق افتاده را تعریف کند.
- همسرم قبل ازدواج با من یه زن دیگه رو دوست داشت. هشت سال زندگی کردیم یه دختر داریم. اون زن برگشت و شوهرم باهاش ازدواج کرده.
کیان پرسید:
- شما اجازهی ازدواج دادید؟
پرنیان سر به زیر برد و گفت:
- کدوم اجازه، وقتی فهمیدم داره ازدواج میکنه، سکته کردم. توو بیمارستان ولم کرد و
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
asal
00مثل همیشه عالیییی
۶ روز پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
نگاهتون زیباست
۶ روز پیشانا
00عالی بود
۶ روز پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
❤️❤️
۶ روز پیشسمانه
۴۲ ساله 00عالی دارم به پرنیان امیدوار میشم کاش با این آقا کیان جور بشن و ازدواج کنن و مهر اد هم از دست الناز دیونه بشه و طلاق بگیره دل منم خنک بشه
۶ روز پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
عزیز احساساتی من❤️
۶ روز پیشنسترن
00یعنی احتمال داره پرنیان با کیان مزدوج بشن؟🤔
۶ روز پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
بگم؟ 😁😁
۶ روز پیشطاها
۳۴ ساله 00عالیه
۶ روز پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
🙏🏽🙏🏽
۶ روز پیش
آوبنا
00تا اینجا خیلی خوب فقط لطفا آخرش مهرداد سربه راه نشه وپرنیان ببخشدش عشق مهرداد از دل پرنیان بیرون بیاد